کد خبر: ۲۶۰۵
۰۸ اسفند ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

مادربزرگ یک قرنی محله جاهدشهر 4نسل را پرورش داده است

خدیجه رسایی حسین متولد سال ۱۳۰۵ و اصالتا اهل غازیان بندرانزلی است، خدیجه خانم که فرزندانش او را عزیز خطاب می‌کنند در ۱۵ سالگی به عقد پسر خان درمی‌آید. عزیز می‌گوید: «محمود خلق و خوی خان‌زاده‌بودن نداشت و از اینکه بخواهد در آینده جا پای پدرش بگذارد و رویه او را ادامه دهد، بیزار بود، همین شد که تصمیم بر استقلال گرفت و راهی ورامین در اطراف تهران شد». عزیز در حدود یک قرن زندگی‌اش 5فرزند، 15نوه، 21نتیجه و 3 نبیره خود را درآغوش گرفته و نوازش کرده‌است.

سالمندان به‌طور عموم از احترام برخوردارند، اگر پدر و مادر باشند که این وظیفه سنگین‌تر و مسئولیت مضاعف است. فرمان خداوند در قرآن کریم چنین است: «هرگاه یکی از آن دو (پدر و مادر) یا هردو نزد تو به سن پیری و سالمندی رسیدند، به آنان اف مگو، آنان را طرد مکن و به آنان سخن کریمانه بگو و بال رحمت و شفقت برای آنان بگستر و بگو: پروردگارا، همان‌گونه که مرا در خردسالی‌ام تربیت کردند، تو نیز بر آنان رحمت‌آور.»
یکی از این افراد خدیجه رسایی‌حسین است که در محله جاهدشهر سکونت دارد. او متولد سال ۱۳۰۵ و اصالتا اهل غازیان بندرانزلی است، خدیجه خانم که فرزندانش او را عزیز خطاب می‌کنند در ۱۵ سالگی به عقد پسر خان غازیان درمی‌آید. عزیز می‌گوید: «محمود خلق و خوی خان‌زاده‌بودن نداشت و از اینکه بخواهد در آینده جا پای پدرش بگذارد و رویه او را ادامه دهد، بیزار بود، همین شد که تصمیم بر استقلال گرفت و راهی ورامین در اطراف تهران شد». عزیز در حدود یک قرن زندگی‌اش 5فرزند، 15نوه، 21نتیجه و 3 نبیره خود را درآغوش گرفته و نوازش کرده‌است.


خاطرات کودکی و افتتاح پل غازیان

خدیجه رسایی حسین متولد سال ۱۳۰۵ و اصالتا اهل غازیان بندرانزلی است. انزلی‌چی‌ها محله «غازیان» را خیلی خوب می‌شناسند. در واقع غازیان بخش شرقی بندر انزلی است که به همراه شبه‌جزیره میان‌پشته (بخش میانی انزلی) و بخش غربی یا انزلی مجموعه شهر بندرانزلی را شامل می‌شود. 

خدیجه رسایی حسین که فرزندانش به وی «عزیز» می‌گویند، دراین‌باره می‌گوید: جزیره غازیان بخشی از شهر بندر انزلی است که تا قبل از سال ۱۳۱۷ رفت و آمد از غازیان به انزلی با قایق‌های کوچک انجام می‌شد، در سال ۱۳۱۴ مراحل آغاز پل بزرگ و متحرک غازیان به شبه‌جزیره میان پشته (بخش میانی انزلی) آغاز شد و بعد از گذشت تقریبا ۲ سال و ۶ ماه (اوایل سال ۱۳۱۷) رفت و آمد بر روی آن جریان پیدا کرده و به‌طور رسمی افتتاح شد. 

بعد از افتتاح پل بازار و دکان درست کردند، مدرسه افتتاح شد، مسجد ساختند و دیگر ساکنان غازیان مجبور نبودند برای خرید مایحتاج خود یا رفتن به مدرسه و مکتب،  هر روز سوار قایق شده و ۳۰۰، ۴۰۰ متر در دریاچه پارو بزنند.


۱۵ سالگی و ازدواج

عزیز ۱۵ ساله که می‌شود او را به عقد پسر خان در می‌آورند. خودش در این باره می‌گوید: پدر مرحوم شوهرم از خوانین، ملاکین و ثروتمندان بزرگ غازیان بود که کلی خدم و حشم و آشپز در کنارش کارکرده و فرمان‌بردار او بودند. وی روزی به خانه ما آمد و به پدرم گفت: «می‌خواهم دخترت خدیجه، به عقد پسرم، محمود درآید، شما که با این موضوع مشکلی ندارید؟!» پدر خدابیامرز من که متعجب شده و دست و پایش را گم کرده‌بود، گفت:«نه خان، صاحب اختیارید.» این‌گونه شد که عروس خان شدم و همسر آقامحمود.
بی بی خدیجه می‌گوید: آن‌زمان دوران خان و خان‌بازی بود، کسی روی حرف آن‌ها نمی‌توانست حرف بزند، در آن زمان رسم بر این بود دختری که عروس خان می‌شد به عمارت او می‌رفت و در یک اتاق جداگانه با شوهرش زندگی می‌کرد و باید بله قربان‌گوی خان، مادرشوهر و خواهرشوهر‌ها می‌شد، اما جای شکرش باقی است که محمود خلق و خوی خان‌زاده‌بودن نداشت و از اینکه بخواهد در آینده جا پای پدرش بگذارد و رویه او را ادامه دهد، بیزار بود، همین شد که تصمیم بر استقلال گرفت و راهی ورامین در اطراف تهران شد.

خان روزی به خانه ما آمد و به پدرم گفت: «می‌خواهم دخترت خدیجه، به عقد پسرم، محمود درآید، شما که با این موضوع مشکلی ندارید؟!» پدر خدابیامرز من که متعجب شده و دست و پایش را گم کرده‌بود، گفت:«نه خان، صاحب اختیارید.»


۶ فرزند در ۱۳ سال

عزیز ادامه می‌دهد: تا اینکه محمود تصمیم بر مهاجرت بگیرد و بار سفر ببندد ۱۲، ۱۳ سالی از زندگی مشترک ما گذشته بود و در این سال‌ها من صاحب ۶ فرزند شده بودم. یک پسر به نام منوچهر و ۵ دختر به نام‌های معصومه، مهوش، مهین، منیژه و مهدخت، در این بین دو دختر من به نام‌های مهوش و مهین سه، چهار ساله بودند که به بیماری سرخک مبتلا شدند و از دنیا رفتند. 

آن زمان‌ها معمولا خانواده‌ها پرجمعیت بودند و البته در هر خانواده‌ای تعدادی از فرزندان در اثر بیماری‌هایی مانند فلج اطفال، سرخک، وبا و ... از دنیا می‌رفتند. از بین فرزندانم معصومه و منوچهر در انزلی نزد پدربزرگ ماندند تا به ادامه تحصیل و درس و مشقشان بپردازند و من آقا محمود به همراه منیژه و مهدخت که در آن ایام، فقط ۴۰ روز داشت راهی ورامین شدیم. 

محمود در کارخانه قند ورامین استخدام شد و بعد از چندسال به کرج و سپس برای گذراندن سال‌های پایانی خدمت به چناران منتقل شد و در کارخانه قند چناران بازنشسته شد.
او می‌افزاید: بعد از بازنشستگی آقامحمود و از آنجایی که دختران و پسران ما در مشهد عروس و داماد شده بودند، ما نیز به مشهد کوچ کرده و در این هنگام فرزند آخر من به نام مهرداد نیز به دنیا آمد.
بی بی در ادامه از فوت همسرش در سال ۷۸ اظهار ناراحتی کرده و می‌گوید: خدا رحمت کند آقا محمود را، تا زمانی که بود هیچ کم و کاستی برای همسر و فرزندانش نگذاشت و از وقتی او رفت، یادگارانش همیشه در کنار من هستند و در این ۲۰ سال که از فوت محمود می‌گذرد، فرزندانم تاکنون حتی یک روز هم من را تنها نگذاشته‌اند.


نوازش ۴ نسل

خدیجه حسین رسایی، ۹5 سال از خدا عمر گرفته و ۴ نسل بعد از خودش را دیده و همگی فرزندان خویش را با محبت و علاقه دوست دارد. وی در ادامه و با کمک فرزندانش که در این مصاحبه او را یاری می‌کردند، گفت: من دارای ۲ پسر و ۳ دختر هستم، از این ۵ فرزند، ۱۵ نوه برجای مانده‌است که ۸ تا از این نوه‌ها دختر و مابقی پسر هستند، من همچنین ۲۱ نتیجه دارم که شامل ۱۱ پسر و ۱۰ دختر می‌شود، البته تاکنون ۳ نبیره هم داشته‌ام که ۲ تا از آن‌ها دختر و یکی پسر هستند. در این خانه به روی همگی فرزندانم باز است و من چشم انتظارم تا هر روز یکی از آن‌ها به کنارم آمده و بگوید: سلام عزیز.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44